زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّ پایی نیست
ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
آن نور همیشه منجلی فاطمه است
سرّ ابدی و ازلی فاطمه است
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است