علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی