خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی