اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی