پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را