کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را
کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن