روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را