چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم