در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم