او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم