نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید