گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید