امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی