امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی