موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند