میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری