آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است