عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد