عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد