دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد
از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد