دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد
از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
در دشت بلا که خاک از خون تَر بود
یک باغ پر از شکوفهٔ پرپر بود
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی