آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست