خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
در راه امام حق علمداری کن
ای پیرو مرتضی علی! کاری کن