ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده