کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده