تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود