تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود