او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد