وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی