سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود