باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت