او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست