تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست