میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام