هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند