بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
هنوز این کوچهها این کوچهها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد