ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم