ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد