چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست