ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود