مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود