خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود