گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود