ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
در دشت بلا که خاک از خون تَر بود
یک باغ پر از شکوفهٔ پرپر بود
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست