ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت