لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...