بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت