در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود