هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود