شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید